نتایج جستجو برای عبارت :

آخه این چه وضع قیمت کتابه؟

فصل 3خلاصه ای از ماجرا رو براش تعریف کردم از موقعی که تو اتاق بودم تا زمانیکه رفتم بیرون. ایلیا:خدای من...باور کن من نبودم قسم میخورم.. _باشه باورت کردم، ولی کی بود اون؟؟ ایلیا:قضیه مشکوکه، دادار حتما تو اون زیر زمین یه چیزی هست، مثلا اون کتابه که بابابزرگت در موردش حرف میزد.ولی متاسفانه پیداش نکردم. _تو از کجا فهمیدی کتابه نیستش؟؟ ایلیا:خب موقعی که بهوش اومدم زیر زمین رو زیر و رو کردم ولی چیزی به اسم کتاب پیدا نکردم _یعنی کتابی نبود؟؟ ایلیا:نه _ش
واسه مامان طاقچه رو نصب کردم تا از گردونه جایزه بگیرم. به خودشم نگفنم. الان واسش یه اسمس تخفیف اومد که مال کتابه اژ طاقچه، برام فرستاد و گفت مال کتابه برات فرستادم :******
حالا که اینو نوشتم از بابا هم بگم که این روزا اغلب روز رو همه پیش همیم به همون روالی که قبلا نوشتم. بابا مهربون و خوش اخلاقه مثل همیشه و البته ببشتر از همیشه. فکر کنم کار ادمو خسته میکنه، من رو هم. اما الان همه بیکار و خوش اخلاق تر از همیشه ایم. خداروشکر. خدایا لطفا همه چی رو درست ک
از لحاظ شعر حفظی با 28.
 
+ میگه خودتو آماده کن پاییز و زمستون غرفه بگیریم تو پاساژ پروانه. میگم پایه‌ی دست‌فروشی هم هستم. میگه: شت. یافتم پایه‌ی زندگیمو.
++ یهو یه چیز مضخرفی میره رو مخم.
مثلا چرا لباسم تو اون عروسی زشت بود؟! چرا اونیکی لباسم رو نپوشیدم؟ چرا اونکار رو کردم؟ چرا اون حرف رو زدم؟ چقدر حس خجالت تحمیل کردم احتمالا.
چرا اصلا با بابا دعوا کردم که برم عروسی؟ کاش نمی‌رفتم. کاش دعوا نمی‌کردم. لعنت به من.
+++ سین میگه یادته بهت اوریگامی دادم
دو سه هفته پیش، محمد گفت دوستش خواسته که کتاب "سپید‌دندان" رو بخونه. سپیددندان از اون مجموعه‌های خلاصه‌شده‌ی ورق‌کاهی افق بود که من چهارم و پنجم دبستان خوندمشون. منم اول ذوق کردم از اینکه به پسربچه تو این سن می‌خواد این کتابا رو بخونه و اصلا برام جالب شد، چون در هر صورت اون مجموعه گرچه برای نوجوانه اما هر نوجوانی دوست نداره بخونه، اما چون سعی کردم مثل پدر و مادرها رفتار کنم و جانب احتیاط رو بگیرم، پرسیدم آدم مطمئنیه یا نه، و بعد گفتم که ب
امروز کار رنگ اتاق بالا رو تموم کردم
حالا بعدا عکسشو میذارم
واسه زبان هم
در طی یه حرکت ضربتی یهو به سرم زد تعیین سطح آنلاین بدم
12 تومن پیاده شدم :(
بعد رفتم کتاب سطحی که افتادم رو نگاه کردم
90 فاکینگ تومن :/
گفتم برو عمو من نود تومنم کجا بود واسه یه کتاب زپرتی
گفتم برم بگردم دست دومش رو پیدا کنم
دیدم یه سایت نو شو با تخفیف میده 40 تومن
بسی شک کردم
آخه کتابه واسه خود انتشارات جنگله و انتشارات میده63 تومن
حالا چجور اینا میدن 40؟
هیچی دیگه
بی پولی اجازه
این کتابه رو شروع کردم به خوندن
بچه ها
ماها که مینویسیم
یه تکنیک رو یا حالا به صورت ژنتیکی یا از بد و خوب روزگار بلدیم که خیلیا بلد نیستن
ماها که خیلی مینویسیم در واقع افکارمون رو پیاده میکنیم روی زمین به صورت نوشتن و این تکنیک رو خود همین کتابه پیشنهاد کرده که اجرا کنیم
یعنی هر روز بنویسیم
وقتی تو مینویسی و مینویسی باعث میشه هم مغز خودت راحت میشه و سبک میشه
هم دیدی آدم از یکی مشورت میخواد
بعد باهاش حرف میزنه حتی هیچ مشورتی هم نگیره خودش گاهی
یه انسان خردمند میخوامبا چندتا از کتابای سید مهدی موسوی
چون پول خریدشون خصوصا اولی رو ندارم
فعلا نشستم خودمو دعوا کردم که تا قبلیا رو کامل نخوندی حق نداری کتاب جدید بخری :دی
فعلاهم که بچه ی خوبی بودم و به حرفم گوش دادم
ولی بسوزه پدر بی پولی
۱. کتاب بچه های عجیب و غریب یتیم خانه خانم پرگرین ۲ رو شروع کردم [آخر کتاب اولش نوشته بود همه اون عکسا که تو کتابه واقعیه و از کلکسیون دارا جمع کردن فق بضیاشو یکم ادیت کردن .. این خیـــــلی جذاب بود برام که واقعا همچی آدمایی ممکنه باشن]
۲. آلبالو یخ زده + پف فیل خونگی + آش رشته داغ و پر کشک
۳. Clash of clans + قفس رامونو پر پشمک کردم رفته خودشو توش غرق کرده
نمی‌دانم تا چه حد با پادکست گالینگور آشنا هستید و ازش اطلاع دارید، ولی بهتره تکرار کنم پادکست گالینگور، یه پادکست معرفی و بررسی کتابه که سعی می‌کنه کتاب‌های خوب و ارزشمندی که تو هیاهوی بازار کتاب که اغلب با کتاب‌های ضعیف و سطحی قبضه شده، گمنام و کمترشناخته‌شده باقی موندن رو به شما معرفی کنه. چند ماهی هست که شروع کردیم و بعد معرفی ۱۴ کتاب، موفق به ساخت سایت شدیم که مخاطبین‌مون، به خصوص بلاگرها ساده‌تر بتونن از پادکست استفاده کنن. هدف ما
✌یه دستم کتابه، توی اون یکییه پرچم که روش نقش یا مهدیه (عج)قسم میخورم با همین ها یه روزبشم دشمن هرچی نامردیهبابا توی هیئت بمون یاد دادچجوری جلو ظلم قد می‌کشنمامانی نگاهی بمون کرد و گفتمث حاج قاسم الهی بشنبهت قول مردونه میدیم که ماهمه، حرفای خوبو از بر میشیمشبیه تو میشیم برای وطنشبیه تو سرباز رهبر میشیم✍ شعر: زهرا آراسته‌نیا#حاج_قاسم_سلیمانی #انتقام_سخت#شعر_کودک@arastehnia
نمی‌دانم تا چه حد با پادکست گالینگور آشنا هستید و ازش اطلاع دارید، ولی بهتره تکرار کنم پادکست گالینگور، یه پادکست معرفی و بررسی کتابه که سعی می‌کنه کتاب‌های خوب و ارزشمندی که تو هیاهوی بازار کتاب که اغلب با کتاب‌های ضعیف و سطحی قبضه شده، گمنام و کمترشناخته‌شده باقی موندن رو به شما معرفی کنه. چند ماهی هست که شروع کردیم و بعد معرفی ۱۴ کتاب، موفق به ساخت سایت شدیم که مخاطبین‌مون، به خصوص بلاگرها ساده‌تر بتونن از پادکست استفاده کنن. هدف ما
پرواز بر فراز دریاهای ابر زیباست, ولی به یاد داشته باش زیر دریاهای ابر ابدیت در کمین است

زمین ادم ها
کتابه رو دوست دارم مخصوصا اینکه ورقه هاش کاهیه. مثل قلعه حیوانات.
ولی تازگیا میلم به کتاب نمیره.
یه چیز واقعی تر میخوام. قوه تخیلم ضعیف شده:/ البته فقط توی قسمت تصور اتفاقای کتاب.
دلم این فلسفیارو دیگه نمیخواد.یه چیز رمانتیک میخوام.
گوژپشت رو دوست داشتم بخونم. ینی واضح بگم میلم فعلا فقط به گوژ پشت میکشه.
یکیم پیدا نمیشه من عاشقش بشم://////
یه چندتا اپلیکیشن هست، واسه کتابه. من هر بار کتابی رو تموم میکنم، یا میخوام شروع کنم، یا یه جایی توصیه شده میخوام ببینم چیه به بخش نظردهی این اپلیکیشنا سر میزنم.چند تا نکته عجیب رو متوجه شدم این وسط... ۱. اینکه شاید یه کتابی برای من به شدت موثر باشه و نگاهمو به زندگی تغییر داده باشه و ازش یه عالمه چیز یاد گرفته باشم، ولی واسه یکی خیییلی معمولی باشه و عقیده داشته باشه که پولشو هدر داده! مثل اون فردی که زیر "اثر مرکب" کامنت گذاشته بود که کل این کتاب
خب ما رفتیم شمال ولی اونهمه فانتزی من برای داشتن یک خلوت دبش نه تنها محقق نشد بلکه طفلکم بشدت مریض شد و ما دو روز تیمارداری میکردیم و باقی اوقات هم کان لم یکن دنبال همان طفل نوپا که فقط میدود تا فرار کند و جاهای جدید را کشف کند میدویدیم که سر و پایش به جایی نخورد و تلفات ندهیم !
میخوام اینو بگم که وقتی بچه رو دارید میخوابونید بهترین فرصت تفکره در غیر اون لحظات یا داری کتاب میخونی به زوووور یا کارخونه میکنی یا تند تند غذا بدی بهش بعدم که غش میکنی
توی کافه با بچه‌ها جمع شده بودیم و به نوبت از کتاب‌هایی که خوانده بودیم می‌گفتیم. نوبت رسید به ع. یکی یکی اسم کتاب‌ها را گفت تا رسید به «دوست بازیافته». من ناخودآگاه آه کشیدم و گفتم: قلبم. س نگاهم کرد و گفت: آخ، یادته؟ یادم بود. گفت: ازش می‌نوشتی. سر تکان دادم که هوم. ع گفت: توی گودردز به‌ش پنج ستاره داده بودی. لبخند زدم که یعنی جاش گوشه‌ی قلبم است. بعدتر چیزکی راجع به داستان کتاب گفتم و ع رفت سراغ کتاب بعدی. من اما هنوز دلم پیش دوست بازیافته بو
اوندفعه یه پستی گذاشته بودم در همین مورد. واقعن که به قول اون کتابه، "فراموشی دفاع طبیعی بدن است در برابر رنج" چون نه با اینجا موندن، نه با این آهنگا، نه حتا با بوی سیگار و اینطور نزدیک بودن پیازهای بویایی به لیمبیک، من دیگه هیچی جز یک سری تصویر بی معنی تو ذهنم ندارم. مثلن یادم میوفته چرا انقدر از بوی سیگار بدم میاد. نه اینکه چرا رفتن غریبه ها از زندگی آدم باید مهم باشه
+ دو تا مطلب خیلی مهم هست که امروز خیلی نگرانم کرده، ولی چون میدونم هیچ راهی
امروز نشستم پای کتاب هنر ظریف رهایی از دغدغه ها. کتاب، کتابه حجیمی نیست و متن روانی داره.
برای من به اینصورت بود که بیشتر مطالبی رو که بصورت پراکنده از کتابهای دیگه یادگرفته بودم. تمیز و مرتب آورد جلوی چشمم. مطلب تازه بهم نداد فقط نظم بخشید به دانسته هام و همینطور یادآوریشون کرد.
از خوندنش لذت بردم.
البته چند صفحه هنوز به پایان کتاب مونده
 
یکی از اون سه تا کتابی که امیر حسین بهم داده بود رو امروز شروع و تموم کردم!
یه کتاب بود راجب یه دختر شهرستانی که رشته اش نقاشی بود و برای درس میاد تهران! که یه سری اتفاقا براش میافته
نمیدونم علت اینکه این کتابو بهم داد چی بود!!و اینکه اتفاقای توش اصن اتفاقای جالبی نبود!
الان خیلی از دست کتابه عصبانیم!چون نفهمیدم اخرش پسره چیشد!!
ولی یه سولل تو مغزم میچرخه که خب چرا این کتابو داده به من؟!
امروز علاوه بر اون کتاب درس هم خوندم و کارای زیادی کردم...
ول
 
کاش کسی جایی منتظرم بود.
درسته این ، عنوان یه کتابه ولی واقعا وقتی رسیدم تهران این چیز در ذهنم عبور کرد. 
اینکه کسی جایی منتظرت نیست خیلی نگران/ ناراحت  کننده است.
نمیدونم تا کی خداوند به ما هم گوشه چشمی نشون میده ؟! اصلا نشون میده ؟!
نمیدونم :|:(
توکل به خود خدا...
لطفا هیچ‌وقت، هیچ‌کدوم از حرفای منو باور نکنین، حتی یه کلمه‌شون رو، وقتی مسخره‌ترین چیزی کافیه تا مهمترین چیزام کله‌پا بشن، مسخره‌تر اینه که بعد دوباره عین احمقا تموم تلاشم رو می‌کنم تا از اول بسازمشون، یکی نیست بگه بابا بذار باد ببردش! آخه برا چی؟ داری واسه کی خودتو می‌کشی؟
 
پ. ن. اول. چیزای جالبی می‌نویسه. یه جا نوشته بود
راه‌های رسیدن به خوشبختی و آرامش، اختتصاصا برای شما
به هیچ‌کس و هیچ چیز اهمیت ندهید چون فقط وقت خود را تلف می‌ک
بسم الله
 
1- توثیق محمد بن عثمان عمری (توقیع مبارک حضرت ولی عصر(روحی له الفداء) در تأیید محمّد بن عثمان عمری)عن اسحق بن یعقوب، قال سألت محمد بن عثمان العمری رحمه الله ان یوصل لی کتاباً قد سألت فیه عن مسائل اشکلت علی فوقع التوقیع بخط مولانا صاحب الدار: «و اما محمد بن عثمان العمری رضی الله عنه و عن ابیه من قبل، فانه ثقتی و کتابه کتابی».(1)
ادامه مطلب
خدای کهکشانا و جهان، ساختن و اداره ی این جهان برای تو کاری نداره و باور دارم و می‌خوام که باور داشته باشم که همه چیز برای تو روی حساب و کتابه. خدای ستاره های بزرگ و نورانی، مسایل کوچیک مارو حل کن لطفا. مسایل کوچیک مارو توی آسمون هات حل کن. مثل شکر تو آب. یه جوری که محو و نا پیدا بشن. میشه خدایا؟ مارو به زندگی عادیمون برگردون. مارو شبیه رمان طاعون نکن لطفاً. خدایا ما آدم های بدی هستیم ولی کمکمون کن خوب بشیم و نیاز به تنبیه نداشته باشیم چون ما مقابل
سایت goodreads یکی از بهترین سایت ها برای پیدا کردن جدیدترین کتاب های انتشار شده در جهان میباشد،این سایت در واقع یک شبکه اجتماعی برای دوست داران کتابه،شما میتونید از جدیدترین کتاب های منتشر شده اطلاع پیدا کنید،کتاب هارو بخرید،لیست دلخواه خود را بسازید،به کتاب ها رای بدید ،نظر خود را برای دیگر کاربران به اشتراک بزارید،گروه تشکیل بدید،دوستان جدید پیدا کنید و آنها را اضاه کنید و...گودریز بیش از 20 میلیون کاربر فعال داره و بیش از 10 میلیون کتاب را د
هوووراااا بالاخره  بخش دومم تموم شذ این  فصل رو یه خورده تند خوندم یعنی تا آخر کتاب تصمیم دارم تند بخونم. فردا تمومش میکنم بالاخره و خدایی نشستم پاش چیزی که این چند وقته اصلا نداشتم. زبانم خوندم دیگه بقیه کارام مونده که الان برم حموم بعدش اگه وقت شذ چون پسر دایی بابام دعوتمون کرد خونشون یهویی شد نمیدونم چرا. اهان برای این که اون شب که رفتیم خونه دایی بابام اینا نبودن واسه همین بود. بگذریم خبر دست اول دیگه ای ندارم و همچنانم نمیتونم عکس بذارم
به منظور چالش صد کتاب در سال ( که تا حالا ۲۴ تاشو خوندم ) دنبال کتاب‌های کوتاه زیر صد صفحه میگردم که یه روزه بتونم بخوتم. این هم ازون دست بود و ده تا داستان کوتاه داشت. کتاب لحن طنز داره اما آخر هر داستان بغض میندازه تو گلوت. :( ولی از نویسنده خوشم اومد و یه کتاب دیگه هم ازش میخونم
 
کتاب خوب زیر صد صفحه میشناسید معرفی کنید بهم D: 
دیروز تو پستم گفته بودم برا خودم زیاد چیزی نمیخرم. بعداً فک کردم دیدم تنها چیزی که میخرم و زیاد هم بابتش پول میپردازم ه
تو هم می دانی نازلی که من این پای کوتاهم را خیلی دوست دارم. یک پای ناقص که بگذارد نقاش بشوی، خیلی بهتر است از دو تا پای سالمی که تو را ببرد دانشگاه افسری. من که نمی لنگم، می لنگم؟ فقط یک هوایی موقع راه رفتن شانه ی چپم زیادی می آید پایین. اگر یک‌جا بِایستم و تکان نخورم، هیچ‌کس نمی فهمد که علیلم و مادرزادی پایم کوتاه بوده است._________________یک شاهکار از محمدرضا شرفی خبوشان. همه ی کتاب ها که نباید جایزه ببرن که موندگار بشن، بعضی کتاب ها در گمنامی موندگا
مطمئنا پیش اومده براتون برید تو فاز یه فیلم یا داستان نه ؟ من بعد از مدت های طولانی برگشتم به فاز ارباب حلقه ها و هابیت  
شروع کردم به خوندن کتابای ارباب حلقه ها که البته میدونم قراره پشیمون شم چون همه میدونن خوندن کتابه بعد از دیدن فیلم اصن حرامه! اما چیزی ک برام قشنگه شباهتای کتاباش به کتابای دنیای وارکرافته... نه از نظر داستان و روایت ، بلکه از لحاظ محیط و اسما و اینا . 
واسه کسایی ک نمیدونن ، دنیای وارکرفت و دنیای ارباب حلقه ها یا همون سرزمی
عنوان مطلب اسم ی کتابه با همین عنوان اثر اقای سعید گل محمدی.
عنوانش خیلی تکان دهنده است.
در پشت جلد کتاب میخوانیم :
شما چطور مایلید زندگی کنید؟ و چطور می‌خواهید این بازی را انجام دهید؟ آیا می‌خواهید در لیگ‌های بزرگ، یا در لیگ‌های کوچک بازی کنید. در دسته‌های اولی‌ها یا در دسته دومی‌ها؟ آیا می‌خواهید بزرگ بازی کنید یا کوچک؟ انتخاب با شماست. بیشتر مردم بازی کوچک را انتخاب می کنند. چرا؟ اول به خاطر ترس. آن‌ها شکست را با مرگ برابر می‌بینند و
کتاب پرواز بر فراز آشیانه فاخته رو از کتابخونه مامانم برداشتم و دارم میخونم ، چاپ سوم کتابه برای سال ۶۳. ورق‌های کاهیش زرد شدن و بوی رطوبت و کهنگی این سالها تو بطنش نشستن ، یه سری از صفحه‌هاش پوک شده و پاره شده ، کتابش سنگینه ، یه جلد قطور آبی داره بدون هیچ طرح جلدی، در مجموع یعنی هیچ زیبایی و جذابیت بصری‌ای نداره ، اما شدیدا گیراست ، اونقدری که نمیتونم زمین بذارمش . اخرین کتابی که اینقدر جذبم کرده بود مادام بواری بود که فکر کنم تابستان پارس
تاریخ امروز چقدر جالبه97/7/7 :))منو یاد 88/8/8 میندازه، درسته اونقدر رند نیست ولی تاریخ خوشگلیه :)
صبح اول هفته ام با اتفاقای خوشگل و خبرای خوب شروع شد.
وقتی بعد از چند ماه کتاب شیمی رو باز کردم با این جمله روبرو شدم:
                                            "دیوانه ها و قهرمان ها از چیزی نمی ترسند، شما از کدومین؟"
من از کدومم؟ بهش فکر میکنم.....شاید دیوونگی هم بد نباشه، نه؟
+ من از همون آدمام که تو کتابام واسه خودم کامنت می نویسم یا نامه ای به آیندم :)
++تیتر ه
هم‌کله کارشناسی و ارشدش رو اقتصاد خونده. خودشم مطالعات اقتصادی و سیاسی زیادی داشته و به شدت رو تحلیل و توضیح اوضاع و شرایط مختلف مسلطه. زندگی کردن باهاش، مثل یه کلاسِ درسِ کامل و جامع و خوندن خلاصه‌ی یه سری کتاب خوبه‌. از طرفی، منم موجودِ آموزش‌پذیرِ خوبی هستم. حرفایی که می‌زنه تو ذهنم ته‌نشین میشه و به صورت غیر ارادی یه سری تجزیه و تحلیل روش می‌ره. 
درست حس اون آدمی رو دارم که نه با وقت گذاشتنِ زیاد، که به واسطه‌ی قرار گرفتن تو محیط، دار
سه ماه دیگه کنکور دارم...
امروز گفتم بعد سحر نخوابم درس بخونم...
یه برنامه چیدم وشروع کردم...نیم ساعت اول همه چی داشت خوب پیش میرفت...
یهو یاد یه کتابی تو کتابخونم افتادم...یه کتابخونه ی نقلی دارم...پره از کتاب...
بیشترش مذهبی و روانشناسیه...عاشق کتابای در این سبکم...
گفتم بشین بابا درس داری...
کتاب غیر درسی تو این لحظات آخه!!
ولی انگار کتابه داشت منو صدا میکرد ...
همه خواب بودن...ساعت پنج صبح...
گفتم باشه فقط یه ساعت میرم یه نگاهی میکنم ولی راس ساعت 6 درسم ر
_____________________
کتاب جنگجوی عشق
✍️به قلم گلنن دویل ملتن
ترجمه سمانه پرهیزکاری
نشر میلکان
@milkanpub
سلام امروز میخوام از جنگجوی عشق براتون بگم
درسته کلمه ی ((عشق)) توی عنوان کتاب وجود داره اما باید بگم که توی این کتاب به طور کلیشه ای و کلی از عشق صحبت نشده که بشه حرکت بعدی هر شخصیت رو حدس زد.خلاصه بگم از اون مدل کتاب‌ها نیست که بخاطر کلمه عشق بخوایم نسبت بهش بدبین باشیم. 
کتاب، زندگی نامه ی خود نویسنده هست که به سبک رمان نوشته شده، پس این کتاب موهمی و
_____________________
کتاب جنگجوی عشق
✍️به قلم گلنن دویل ملتن
ترجمه سمانه پرهیزکاری
نشر میلکان
@milkanpub
سلام امروز میخوام از جنگجوی عشق براتون بگم
درسته کلمه ی ((عشق)) توی عنوان کتاب وجود داره اما باید بگم که توی این کتاب به طور کلیشه ای و کلی از عشق صحبت نشده که بشه حرکت بعدی هر شخصیت رو حدس زد.خلاصه بگم از اون مدل کتاب‌ها نیست که بخاطر کلمه عشق بخوایم نسبت بهش بدبین باشیم. 
کتاب، زندگی نامه ی خود نویسنده هست که به سبک رمان نوشته شده، پس این کتاب موهمی و
آیت الله جوادی آملی: خطبه‌ای است که وجود مبارک حضرت امیر دُرفشانی می‌کند برزخ را معنا می‌کند، ساهره قیامت را معنا می‌کند. ابن ابی الحدید در شرح این خطبه می‌گوید: اگر ادیبان و بلاغت‌شناسان را یکجا جمع بکنند و این خطبه را بر آنها بخوانند آنها می‌فهمند که این سجده دارد. همان طوری که بعضی از آیات قرآن سجده دارد. ما این مطلب را به عرض استاد علامه طباطبایی رساندیم که این اغراق نیست؟ ما آنچه شنیدیم سجده بر آیات قرآن کریم است، در غیر قرآن سجده نی
و امتحان زبانی که گند می زنم...
آخه دقیقا باید بعد امیدوار شدنم ناامیدم کنه...؟؟؟؟؟
هنوز درصدش شخص نیست اما خب می دونم بد دادم...مگه اینکه معجزه بشه:/
ای کاش حداقل اولش یه سلام فارسی مینوشت آدم احساس غریبی نکنه بین اینهمه حروف که جلو چشمش رژه میرن و نمیدونه یعنی چی...:|
 
+عاخه چرا اینطوری میکنه معلم زبانمون؟
بین همه معلمامون تا حالا فقط دبیر محترم زبان متفاوت با همیشه امتحان گرفته بود...آخه همیشه امتحان میان ترم دوم از نیمه دوم کتابه اما این دبیر گ
امروز کتابای یکی که توی دیوار کتاباشو گزاشته بود و 300 هزارتومن بهش داده بودم بهم رسید. کلی کتابه با یدونه لقمه آرایه میشه دوازده تا. ایشالله بتونم همشونو بخونم و تستاشو بنم.
چند روزه دارم ورزش سنگین میکنم پارسال که کلا ورزش کردنو گزاشتم کنار 15 کیلو اضافه شد بهم. برای رفع این مشکلم یه دوچرخه کورسی گرفتم و قرار گزاشتم هفته ای یکی دوبار برم کوه. بعلاوه دمبل زدن و درازنشست که شبا انجامشون میدم. 
یادمه فقط یکسال وقتی که ششمو تموم کردم انقدر چاق شده
⁉️ چرا کتاب انسان ٢۵۰ ساله را باید خواند؟
زندگی ائمه (علیهم السلام) را ما باید به عنوان درس و اسوه فرا بگیریم، نه فقط به عنوان خاطره های شکوهمند و ارزنده؛ واین، بدون توجه به روش و منش سیاسی این بزرگواران، ممکن نیست.
برگرفته از متن همین کتاب
فرصت خوبیه که توی تابستان این کتاب رو بخونیم و با زندگی سیاسی و مبارزاتی ائمه اطهار آشنا بشیم.
مطمئن باشید یکی از شیرین ترین کتاب هایی که توی زندگی خواهید خوند همین کتابه. شک نکنید
ثبت نام ازطریق:
 091381986
نام کتاب: #ادبار_و_آیینه | نویسنده: #محمود_دولت_آبادی | #موسسه_انتشارات_نگاه | ۱۲۸ صفحه.این کتاب شامل داستان های #ادبار ، #مرد ، #بند ، #آینه و #ته_شب است..ادبار:رحمت از دار دنیا یه گیوه می خواد و منتظره که باباش از شهر واسه اش گیوه بخره، اما نه تنها به گیوه نمی رسه بلکه مادرش رو هم از دست می ده!.مرد:ذوالقدر، خواهرش (ماهرو) و برادر کوچکش (جمال) به همراه پدر و مادرش توی یه کاروانسرا زندگی می کنن و داستان در مورد فقر این خانواده ست..بند:توی این داستان، زندگ
ما دو تا همکار داریم (یک خانم و یک آقا)
این دو نفر همیشه تو جلسات گروه سر کوچکترین مسأله باهم در نبرد هستند
به هم تیکه میندازن
موضوع های پیشنهادی پایان نامه دانشجوهای همدیگه رو با دلیل و بدون دلیل رد میکنند
سر دروس مورد تدریس بحث می کنند
و گاهی واقعا نمیدونی اصلا بحث سر چیه
و گاهی اون قدر این بحث ها کشدار میشه که اصل جلسه می ریزه بهم و شاید به جای 45 دقیقه، جلسه 2 ساعت طول بکشه
هر قدر هم بهشون بگی همدیگه رو مقصر میدونند و آتیششون تندتر میشه 
 
حاا
حالم خوبه. روز خوب و دوستداشتنی ایه و اجازه نمیدم چیزی خرابش کنه.
از پس سوالای زیست برمیام و باید بتونم خودم رو قویتر کنم. باید انقدر کار کنم تا بتونم به بالاترین درصد و سطح تسلط به هر درس برسم.
چیزیکه من جدیدا دارم بهش فک میکنم نوشتن یه کتابه. یه کتاب که بتونم افکاری که تو ذهنمو رو به مردم منتقل کنم. این افکار میتونن تو هر قالبی باشن. مثل یه کتاب علمی، روانشناسی یا رمان.
دختر یادت نره تو باید خیلی بخونی. خیلی خیلی خیلی. باید انقدر به خودت فشار بی
خاطره ی فضای مجازی ، کتاب و روشنگری
 
خاطره ی فضای مجازی ، کتاب و روشنگریمن آدمیم که توی فضای مجازی خیلی فعالم و همشم آنلاینم.الآنم پیج اینستا دارم، اون موقع که تاریخ مستطاب آمریکا رو می خوندم که خیلی کتاب باحالیه و توش مبحث سیاسی داره و کاریکاتورای جالبی داره که همینطور که می خونی ناخودآگاه خندت می گیره، طراحی جالبی داره…یه سری عکس کتاب رو گذاشتم استوری اینستام و نوشتم باحالترین کتاب سیاسی که خوندم و یه دیزاین خاصی طراحی کردم ، یه عکس خوش
همینطور که کارتن کتابا رو به سختی جابجا میکنه، زیر لب غرولند میکنه:«آخه کی تو خونه ی مستاجری اینقدر کتاب میاره؟ اصلا به چه دردی میخوره اینهمه کتاب؟»
مثل پیرزنا باهاش کل کل میکنم: «حالا اینهمه چیزمیز اشکال نداره تو خونه مستاجری، فقط یه کارتن کتاب زیادیه؟!»
باز یکی اون میگه یکی من... مث پیرزن پیرمردا!
تازه خبر نداره که دوسه تا کارتنِ همینجوری هم خونه ی پدری دارم که وقتی اون خونه فروش بره، مجبورم نصف کتابا رو بیارم خونه و نصف دیگه ش رو با اکراه
+حس کردم به رفرش احتیاج دارم.که به اندازه ی یه آرایشگاه، رژ لب مایع، کرم پودر، کرم لب، یه پیش دستی آبی و یه کاسه ی صورتی خرج برداشت‌.
فک نکنم لازم به ذکر باشه که دو مورد آخر چقدر بیشتر خوشحالم کردن.
+آقای محترم یه چیزی برام گرفته که وقتی دستم میگیرمش حس میکنم خیلی خوشبختم! یه جاکارتی هست که روش شکل نقشه ی جهان داره‌. به قدری نرم و قشنگه که از قشنگیش گاهی دلم میخواد گریه کنم! 
یه مزیت مهم دیگه ش اینه که همه ی کارتام رو متفق توش میذارم و بین پنج تا ک
بالاخره برگشتم :)
اون فامیلمون که گفته بودم متاسفانه فوت شد و این چند هفته درگیر مراسم و اینا بودیم که خب بدترین قسمتش برام همون خاکسپاری بود چون قبلا نرفته بودم :/
بی خیال...
این چند روز چند تا کتاب خوب خریدم. اولیش شور زندگی بود که از سی بوک سفارش دادم، کتابی که چند وقتی بود که دنبالش بودم و وقتی که تخفیف 25 درصد سی بوکو دیدم دیگه مصمم شدم بخرم و باید بگم اون پنج روزی که طول کشید تا کتاب بیاد دم خونمون دیرگذرترین (توروخدا کلمه رو :دی) روزای تابستو
بالاخره برگشتم. پس همین اول کار یه دست و جیغ و هورا D:
اون فامیلمون که گفته بودم متاسفانه فوت شد و این چند هفته درگیر مراسم و اینا بودیم که خب بدترین قسمتش برام همون خاکسپاری بود چون قبلا نرفته بودم :/
بی خیال...
این چند روز چند تا کتاب خوب خریدم. اولیش شور زندگی بود که از سی بوک سفارش دادم، کتابی که چند وقتی بود که دنبالش بودم و وقتی که تخفیف 25 درصد سی بوکو دیدم دیگه مصمم شدم بخرم و باید بگم اون پنج روزی که طول کشید تا کتاب بیاد دم خونمون دیرگذرتری
سلام
من کتاب خوندن رو خیلی دوست دارم ولی وقتی کتاب و می خونم دو دقیقه بعد مطالبش رو یادم میره، چه طوری می شه از کتاب عبرت گرفت وقتی نوشته هاش یادت میره، برای همین دیگه انگیزه و حوصله کتاب خوندن رو ندارم، الان یه کتابه که خیلی دوستش دارم و خیلی وقت هم هست که اون رو گرفتم که بخونم ولی تا الان به نصفش هم نرسیدم. 
می شه راهنماییم کنید که چه طوری باید از کتاب یاد بگیری و عبرت بگیری در صورتی که مطالب کتاب یادت میره.
مرتبط با تقویت حافظه:
فراموشی شدید
خطاط امروز, خط‌نویس است. خوشنویس نیست. خوشنویسِ دیروز، مجذوب و اهل حال بود. فانی و درویش بود.
از خود گذشته بود. زمانه‌ی ما درویش ندارد، فانی که هیچ. خوشنویس دیروز از یار و خویش
و رفیق می‌برید و گوشه انزوا نشیمن می‌کرد. و چون آشنای دل بود، می‌دانست «که صفای
خط از صفای دل است». پس با نفسِ بد جدل می‌کرد. خط‌نویس امروز طاقت محنت ندارد. با خوشنویس دیروز شوق
به مشق بود. و این شوق آن‌قدر بود که شب‌های تابستان از اول شب تا صباح در مهتاب نشسته
مشق جلی
سلام. امیدوارم حالتون عالی باشه.
در این پست می خوام در مورد یه کتاب عالی باهاتون صحبت کنم. کتابی که خیلیا ازش بی خبرن می تونه براشون مفید باشه.
در زبان انگلیسی ما چندر نوع مهارت داریم که یکی از این بخش ها vocabulary یا واژگان هستش. یادگیری واژگان به روش نوین بسیار کار آمد تر از روش فهرستی است. این کتاب هم بر همین اساس ساخته شده.
Facts & Figures
یکی از بهترین کتاب های خودآموز واژگان زبان انگلیسی همین کتابه.

البته این کتاب سطح 1 از کتاب های thomson rights  هستش که
بعضی از این نویسنده های کتاب کودک واقعا در انتخاب موضوع، بی سلیقه اند. 
تازگی یه نفر یه کتاب هدیه داده به علی، که نویسنده داستان یه خرِ بنفش رو روایت می کنه.(من اسمش رو گذاشتم خرخرو!) 
انقدر کتاب سخیفه، که علیِ من که عاشق کتاب و شعره، و یکی از لذت بخش ترین تفریحاتش اینه که من براش کتاب بخونم، اصلا محلِ خر هم به این کتاب نمیذاره :|
داستان اینجوریه که این خرخرو خیلی سروصدا میکنه، مدام در حال آواز خوندنه (به عبارت اُخری عر زدن).
هی همه ی حیوانات مزرع
معمولاً شبا مودم تغییر می‌کنه، یعنی خب از وقتی حس میکنم عود کرده می‌بینم که یهویی یه مسئله‌ای منو به هم می‌ریزه و دوباره مودم نوسان پیدا می‌کنه. امشبم همینطوری شد و در اثنای عصبانیت و ناراحتی به خودم گفتم ریشه این حس ناخوشایند چیه؟ مربوط میشد به یه اتفاقی که یه ربع قبلش افتاده بود، اتفاق مهمی نبود، اما تونسته بود در ناخودآگاهم تلاطم ایجاد کنه؛ همین رو که فهمیدم عصبانیتم رفت و دوباره برگشتم به احساسات طبیعی خودم. یاد "آدمک" افتادم تو اون ک
این کتاب خیلی جذاب بود. البته من یه جاهایی شخصیتارو قاطی می کردمXD ولی جالب بود. موضوعش اینجوریه که توی یه دبیرستان یکی از بچه ها میمیره و چهار نفر پیش اون بودن، الان می خوان بفهمن کی باعث کشته شدن اون پسره شده. ژانرش جناییه و جالبه.
این عکسی که بالا گذاشتم، نمونه ی پر سانسور کتابه:| و پایینیه سانسور نداره، شایدم داره ولی خیلی کمه. من اول اون بالایی رو می خوندم چون ترجمه ش روون تر بود، بعد هرجا رو نمی فهمیدم چی شد توی کتاب پایینیه نگاه میکردم. خیل
برام جالبه که من از سال ۹۵ وبلاگ دارم و اینجا بودم! از همون اوایل با کسایی آشنا شدم و با یسریا هنوز در ارتباطم و با یسریا نه! 
میخوام براتون اولین کامنت هامو برای کسایی که هنوز وبشون فعاله بگم!!! 
نگاه کردم دیدم اولین کامنت من تو وبلاگ و اینا ، برای وبلاگ آقا رامین بوده! 
۸ بهمن ۹۵
کامنت بعدیم برای میرزا بود که الان مدت هاااااست هیچ خبری نیست ازشون!!
۱۰ بهمن ۹۵
از همون موقع که اومدم وبلاگ تقریبا سناتور تد رو میشناسم!! و خب اگه دقت کنین تو پیوند ها
یادتونه میگفتم فقط یه مشاور رو تو شهرمون قبول دارم و اونم آشناست و روم نمیشه برم پیشش روضه بخونم؟:)) البته دلیل اصلی نرفتننم اینه که زیادی از آدم تعریف میکنه و نمیذاره قشنگ به خودم توهین کنم:| امروز رفتم. :)) از المپیاد غر زدم، از اینکه تلاش برام بی ارزش شده و از بهم ریختن برنامه ام و گندهای پیاپیم در ادبیات گفتم بهش. در مورد المپیاد که نصیحتش کلا بر محور تموم کردن و کنار گذاشتنش بود، در واقع بستن پرونده اش، چیزیه که لزومش رو خودمم میدونم ولی بعد
[ کتاب فروشی طبقه ی همکف] 
-سلام آقا کتاب خاک برسری دارید؟
+بلههههه؟!؟!؟!
-عه! نه چیزه... منظورم دهکده ی خاک بر سره!
آقاهه با شک یه نگاه بهم انداخت : برای چه رده سنیه؟
-کودک که نیست! فک کنم بزرگسال دیگه.
+آها خب برید طبقه یک اونجا بپرسید
 
تپ تپ تپ تپ
[ طبقه یک] 
-سلام، دهکده ی خاک بر سرو دارید؟
در کسری از ثانیه چشماش گرد شد و زد زیر خنده
-خب ببخشید ولی واقعا اسمش همینه آخه! 
+نه خانوم خواهش میکنم، چون یهو گفتید خندم گرفت.
 
[در مراسم جشن تولد] 
_کادو ها رو ب
سلااااااااااااام سلااااااااااااام سلااااااام سلااااااااااام خوبید؟ جونم براتون بگه که الان خونه ام و پیمان رفته بیرون یه سر به صرافی بزنه و از اونورم یه خرده گوشت و بوقلمون و یه خرده هم لوبیا چیتی و این چیزا بگیره بیاد من از دیروز غروب یه سر درد بدی گرفته بودم که با اینکه شبم تا صبح خوابیدم ولی خوب نشد برا همین موندم خونه تا یه خرده استراحت کنم شاید خوب بشه از ساعت ده تا حالا که دوازده و نیمه خوابیده بودم الان یه خرده بهتر شدم و دیگه خدارو ش
وااای بالاخره این بخش نظریه ی مُثُل افلاطون تموم شد. روش گیر کرده بودم اساسی. اصلا عذاب بود خوندنش. خود نظریه نه ها. میدونم نظریه چیه کتاب جمهور افلاطون رو خوندم ولی این اصلا یه چیز قاطی بود. حوصله سر بر هم بود برا من به شخصه شاید از نظر بقیه خیلی کامل و خوب بیاد. هوووراااا رسیدم فصل جدید. دلم میخواد زودتر تموم کنم کتابه رو. بشینم پای کتابایی که خریدم. 
صبح ساعت شیش شیشو نیم بیدار شدم ولی ساعت نه نیم یهو باتریم تموم شد خوابم برد :دی خیلی رو اعصابم
شاید اولین امتحانی در عمرم هست که دوست دارم حداقل ده رو بگیرم و پاس بشم.
 
بنا به اتفاقاتی که تقصیر استاد بود ، افتاد هیچی درس نخوندم و به نمره 20 فکر میکردم ولی امروز ظهر همه چی تغییر کرد. بعد از شنیدن خبر اینکه استاد مبناش از کتابه و نه سوالایی که بچه ها طرح کردن کلا از زندگی پشیمون شدم.مرد حسابی یک هفته زودتر این رو میگفتی که برنامه ریزی سفت و سختی داشته باشم برای خوندنش.
 
این درس همون درسی هست که بنده به مدت 5 هفته روی 6 صفحه از کتاب برای کنفرا
بعدا باید سر فرصت پست بذارم و از کتاب‌هایی که این چند وقت خوندم به لطف قطعی اینترنت بگم. منتها چون من مثل مهسا نمیتونم خوب کتاب معرفی کنم، عنوان کتاب‌ها رو میگم. خودتون برید بخونید، فلذا سر فرصت هیچ پستی نمیذارم.
کار عمیق- نیوپرت. انگلیسیش هست، منتها من ترجمه فیدیبو رو خوندم و خوب بود. 
فرمول- باراباشی. اینم اخیرا خیلی ترند شده. نگاه  کاملا علمی به مقوله موفقیت داره. باراباشی خودش استاد دانشگاه نورث ایسترنه و کارش شبکه‌های پیچیده است. به ترن
دانلود سری دوجلدی Everless
خلاصه
در سرزمین سمپرا، زمان واحد پول است- از خون استخراج می شود و به اهن تبدیل می شود و می توان از ان برای طولانی کردن عمر استفاده کرد. افراد سلطنتی مانند گرلینگ ها از رعیت سال های عمرشان را به عنوان مالیات می گیرند و قرن ها عمر می کنند. 
هیچ کس به اندازه جولیس امبر از گرلینگ ها متنفر نیست. ده سال پیش او و پدرش خدمتکاران گرلینگ ها در دربار بودند تا اینکه حادثه ای انها را مجبور می کند تا در تاریکی شب از انجا فرار کنند. وقتی
خاطره کتابخوان معلول
خاطره کتابخوان معلول
 
خاطره کتابخوان معلولدیدی بعضی وقتا هرکاری می‌کنی حالِ دلت خوب بشو نیست؟!با چند تا دوستی که معمولا با اونا بودی حس خوب داشتی، این ‌ور اونور میری، حالت خوب نمیشه…موسیقی مورد علاقه‌ات رو گوش میدی، نوچ‌…بازم خوب نمیشه…تفریح و سفر میری…میبینی نه، مث اینکه باز کارساز نیست…اما یهو یکی میاد یه کتابِ مشتی بهت میده… و انگار پرتت می‌کنه وسط بهشت!میری تو کتاب و نمی خوای از توش در بیای!اصلا تا حالِ دل
بسم الله الرحمن الرحیم ./
ششمین کتاب سال ۹۸ هم خونده شد :) کتابی که داستانش رو به صورت معما شروع میکنه و با طرح سوال و سرنخ ها مجبورت میکنه بشینی پاش تا بفهمی آخرش چی میشه !!! داستانی که اوایلش معماگونه ست و اواسطش به عاشقانه ترین حالت ممکن اشکت رو درمیاره و بعد از اون وارد مساله ی مهمی میشه ! «زندگی» نگاه زیبا به جزئیات زندگی و عشق از نکات مثبت این کتابه ... نگاه به ستاره های آسمون ، به جزئیات یک گل ، به یه زنبور کوچیک ، به عشق و لذت بردن از کوچیکتری
ب
سلام!!
این یه کتاب فوق العاده خفنه! عالیه!
شاید خیلی از شما بشناسید چه کتابیه ولی شایدم یکی حوصلش سر رفته و دنبال یه کتابه تا بخونه و لذت ببره:
پرسی جکسون
عااممم... این یه کتاب شبیه هری پاتره... یکی که فکر می کنه عادیه، مشکلاتی داره و ... یهو می بینه زندگیش از این رو به اون رو میشه!
ولی هری جادوگر بود، این یه نیمه خداست!
نیمه خدا کیه؟
منظور اساطیر یونان هستن که به خدا معروف هستن. اینا هر دفعه میرن پیش فانی ها(انسان ها) و عاشقشون میشن و حاصل عشق اونا ی
یا مالک
 
بچه ها
تصمیم گرفتم ازین به بعد فقط دو تا کتاب همزمان بخونم. بیشتر از دو تا نگیرم دستم. لیست کتابایی که تصمیم دارم بخونم رو هم نوشتم که در حقشون اجحاف نشه :))
میخوام یه برنامه بچینم، برای به مرور خوندن کتاب هایی که خوندنشون خیلی طول میکشه. مثلا یه جدولی تنظیم کنم. 
یادمه وقتی میخواستم "خدمتگذار تخت طاووس" رو بخونم به عنوان نشان بین کتاب یه برگه سفید گذاشته بودم. تاریخ زده بودم. خودمو ملزم کرده بودم روزی حداقل 20_30 صفحه بخونم (دقیق یادم نیس
تو گروه کتاب‌خوانی با رفقای بلاگر سر این بحث می‌کردیم که چطوری میشه یه کتاب فوق‌العاده رو کشید بالا و معروفش کرد تا به حقش برسه! حقی که داره توسط کتاب‌های سطح‌پایین و آبکی مثلاً روان‌شناسی و بازاریابی و موفقیت و رمان‌های درِپیت ضایع میشه! قرار بر این شد که بهترین کار معرفی شاهکارهاییه که مطالعه می‌کنیم و در سکوت و تنهایی، ازشون لذت می‌بریم که این بدترین ظلم در حق یک کتابِ فوق‌العاده‌س! 
حدود چهار ماه پیش بود که شهر دزدها رو خواندم و ت
بعدا باید سر فرصت پست بذارم و از کتاب‌هایی که این چند وقت خوندم به لطف قطعی اینترنت بگم. منتها چون من مثل مهسا نمیتونم خوب کتاب معرفی کنم، عنوان کتاب‌ها رو میگم. خودتون برید بخونید، فلذا سر فرصت هیچ پستی نمیذارم.
کار عمیق- نیوپرت. انگلیسیش هست، منتها من ترجمه فیدیبو رو خوندم و خوب بود. این پست درباره این کتاب رو از وبلاگ مهسا بخونید. 
فرمول- باراباشی. اینم اخیرا خیلی ترند شده. نگاه  کاملا علمی به مقوله موفقیت داره. باراباشی خودش استاد دانشگاه
تو زندگی بعدیم... دو اسم برعکسیان یه توییت فوق العاده در مورد زندگی بعدیش نوشته
منم دلم خواست بنویسم که تو زندگی بعدیم کیم و چیم
من تو زندگی بعدیم تو یه خانواده متوسط اما هنری فرانسوی در پاریس به دنیا میام. از بچگی وارد گروه نمایش مدرسه میشم و  بعد وارد رشته ی هنر میشم و احتمالا بعد از هنرستان به دانشگاه میرم و بازیگری تئاتر میخونم.
بعد از تموم شدن درسم با یه گروه همکار میشم و تئاترای فوق العاده ای کار میکنم و تو دنیای نمایش و تئاتر برای خودم ک
امروز از همون صبحش دلبرو بهاری بود. الان که هوا از این نارنجی ابریاست. من که اولش نفهمیدم گرم هوا ، لباسم گرم بود واسه بیرون رفتن ولی خب تا ظهر رسیدم خونه بابابزرگم دیگه الانام با بابا اومدیم خونه. بالاخره لباسمو خریدم. راحتم پیدا کردم ولی کفشم مونده باید یه مشکی بخرم که گذاشتم مها بیاد با هم بریم. باورم نمیشه سه روز دیگه عروسی بالاخره. روحیه امون شاد میشه یه کم چی بود همش عزا عزا. لباس مشکی تو کمدم تا دلت بخواد دارم :/ کاش زودتر بهار بیاد واقع
نفیسه و آیلین : ممنون به خاطر دعوتتون :)من رابطه‌م با روز ها خیلی بهتر از سال هاست.می‌تونم روز ها رو لمس کنم ولی سال ها رو نه.پس به منِ هفت‌هزار و سیصد روز بعد فکر می‌کنم.حقیقتش،تصور کردن منِ یک ماه بعد برام خیلی دشواره،چه برسه به منِ یک سال،ده سال، یا بیست سال بعد تر.احتمالا برای همه همین‌طوره،دلیلشم فقط‌ تغییره.پس دینز داره بر اساس افکار و نظراتِ هزار و سیصد و نود و نه‌ش حرف می‌زنه و نه طرز فکر هزار و چهارصد و نوزده‌ش.که طبیعتا زمین تا آس
نفیسه و آیلین : ممنون به خاطر دعوتتون :)من رابطه‌م با روز ها خیلی بهتر از سال هاست.می‌تونم روز ها رو لمس کنم ولی سال ها رو نه.پس به منِ هفت‌هزار و سیصد روز بعد فکر می‌کنم.حقیقتش،تصور کردن منِ یک ماه بعد برام خیلی دشواره،چه برسه به منِ یک سال،ده سال، یا بیست سال بعد تر.احتمالا برای همه همین‌طوره،دلیلشم فقط‌ تغییره.پس دینز داره بر اساس افکار و نظراتِ هزار و سیصد و نود و نه‌ش حرف می‌زنه و نه طرز فکر هزار و چهارصد و نوزده‌ش.که طبیعتا زمین تا آس
 #شازده_احتجاب به قلم #هوشنگ_گلشیری که به شیوه ی #جریان_سیال_ذهن نوشته شده ست رو خوش اقبال ترین کتاب #گلشیری می دونن. فیلمی هم به همین نام توسط #بهمن_فرمان_آرا ساخته شده. این کتاب رو با آثار #همینگوی هم‌سنگ و هم‌ارزش می دونن..نظر من:#داستان_نویسی اصلا کار آسونی نیست. مثلا در مورد همین #کتاب می گن #گلشیری تمام آثار مربوط به دوره ی #قاجار رو خونده و همه ی #موزه های مربوط به دوران #قاجار رو بازدید کرده. بهش می گن #زیستن_در_نزیسته_ها که #نویسنده باید انجا
ما با رفلکس چنگ زدن یا Grasping reflex به دنیا میایم. یعنی اگه انگشتمون رو بذاریم کف دست یه نوزاد، محکم بهش چنگ می‌زنه. این رفلکس علی‌الظاهر بعد از سه ماهگی از بین میره و چنگ زدن میشه جزء کارهای خودآگاه انسان. نگاه که می‌کنم به خودمون، به نوع بشر، می‌بینم تو تقلای دائمی هستیم که به یک چیز چنگ بزنیم. دائم دنبال تثبیت خومون هستیم. دنبال اینکه کمربندهای ایمنی رو ببندیم. مطمئن باشیم در خطر نیستیم، سلامتیمون، پولمون، شغلمون، اعتبارمون، احساساتمون. ما
دیکتاتور ها میخواهـند:
شما کتاب نخوانیدو همیشه در ترافیک بمانیدمواد و الکل بزنیدو سر موضوعات کوچک به جان هـم بیافتیدزمان و آگاهی را آرام آرام از دست بدهـیدو چیزی بزرگ در درون شما به نام " اُمید " را نابود کنند!

عکس تزئینی (چرا از این صحنه ها تو مترو و اتوبوس کم می بینیم؟)
بچه که بودم، با خوندن کتاب هایی مثل قصه های خوب برای بچه های خوب، شیرشاه، جادوگر شهر اُز و ... احساس خوبی داشتم، اما ته دلم میخواستم کتاب های بزرگتر ها رو هم بخونم و البته بفهم
از همون اولش، خوندن رمانای اینترنتی صدمن یه غاز، گیلتی پلژر من بودن. خزعبلات مسخره‌ای که همون فقط به درد بچه‌های اول راهنمایی می‌خورن که شبا یواشکی زیر پتوشون بخوننش و کیف کنن که دارن کتابای آدم‌بزرگا رو می‌خونن. 
آره، یه مدت طولانی بد جوری تو نخشون بودم، حدود سه سال. یادمه یه شب سه چهار تاشون رو پشت هم خوندم و هنوز هم نمی‌تونم داستاناشون رو توی ذهنم تفکیک کنم، پیچیدن تو هم.
الان فائزه داره این برنامه مضحک کودک شو رو می‌بینه. اسم دختره پا
معمولا فیلم‌هایی که از رو کتابا ساخته می‌شن، شبیه کتابه درنمیان و خیلی وقتا به همین خاطر تو ذوق می‌زنن. ولی من امروز فیلم برادران سیسترز رو دیدم و ازش خوشم اومد. شاید چون دو سه سال پیش کتابشو خوندم و وقایعش خیلی یادم نمونده بود :)) یا شایدم چون واقعا قشنگ ساختنش.


فیلم وسترن‌طوره! و تو حدودای سال ۱۸۵۰ می‌گذره. دو تا برادرن (فامیلی‌شون سیسترزه!) که برا یکی کار می‌کنن و آدم می‌کشن و اینا. این بار دنبال یه آدمین که راهی برای به دست آوردن طلا
 
 
 
تـی سـلامʹ علیـک
      نخـأیـد گـیفتـن
        دانشگـــا آزاتـه !
 
هـۊیــأ کـی فیچـالستـن،
    الیفبــا اولـی کلمــه-یـه!
        عیلـم آمـؤجئــنˇ قیمت،
              پئـــرˇ خــۊنˇ قیمتـه!
 
                                             نفـسان گـــرم!
                                       ســران گـــرم!
        عـارنـامــۊسـی خـــابˇ دۊرۊن ؤ
    أمـی گمـجˇ نــۊخــۊنــم
اۊســـاده-یـه!
 
کــؤتـــر...
   بـی کــؤتـــر
واش
اولین جوانه های سبز معصوم از شاخه ها سربرمی آورد. ننه داد میزند: سنگ به شکمتان ببندید! جوانه درختمان را نخورید مرگ خورده ها!
من هم با طعنه و شوخی میگویم: ننه جان! اصلا من این درخت را برای گنجشک ها کاشته ام. این ها هم خدایی دارند، بفرمایید شکم این بی زبان ها نباید سیر بشود؟
اخمهایش را در هم میکشد و با جدیت میگوید: خوبه خوبه! پس فردا این گنشجک ها را بیار توی اتاق، براشون غذا بپز، دورشون راه برو، بهشون هم بگو ننه.
از روی لج، یکی از کتابهایم را برمیدار
یکی از دانشجوای بزرگوار رو دیدم امروز سر کلاس، اونم ردیف اول با ظاهری نشسته بود که برام عجیب به نظر میومد، با صندل نشسته بود، بدون جوراب، بعضی وختام پاشو کامل از صندل درمی‌آورد و میذاشت لبه‌ی صندلی! چون بدون جوراب بود این حرکتش کامل توی ذوق می‌زد، افتادم یاد خودم توی دوران کارشناسی، چون بَدَم از عرق کردن پا میومد صندل میپوشیدم و جوراب هم نمیپوشیدم! الان با خودم فکر کردم کارم چقدر زشت بوده و چطور استادا تحمل میکردن؟ البته چون درسم یه سر و گ
​صفحۀ ۳۳۹ بودم، ۱۱ صفحه بیشتر نمونده بود کتاب تموم بشه که وسط‌های صفحه از حس طعم یه رمان خوب ایرانی مطمئن شدم. سبک و روایت و راوی و شخصیت‌پردازی و زمکان و بیان و کلی اصلاحات ادبی دیگه رو می‌تونم پشت‌سرهم زنجیر کنم و برای هرکدوم یه صفت بذارم؛ اما به‌جای همه‌چی می‌گم اگه دنبال یه رمان خوب ایرانی هستید سمفونی مردگان نوشتۀ عباس معروفی رو بخونید.تیرگی‌های داستان چندبرابر روشنی‌هاشه و نویسنده هیچ رحمی به شخصیت‌های بی‌نواش نکرده، هیچ رحم
 

تـی سـلامʹ علیـک
      نخـأیـد گـیفتـن

        دانشگـــا آزاتـه !

 
هـۊیــأ کـی فیچـالستـن،
    الیفبــا
اولـی کلمــه-یـه!
        عیلـم آمـؤجئــنˇ قیمت،
              پئـــرˇ
خــۊنˇ قیمتـه!
 
                                             نفـسˈن گـــرم!
                                       ســرˈن
گـــرم!
        عـارنـامــۊسـی خـــابˇ دۊرۊن ؤ
    أمـی گمـجˇ نــۊخــۊنــم
اۊســـاده-یـه!

 
کــؤتـــر...
   بـی کــؤتـــر
واشــ
ماکان جان سلام،این آخرین مکالمه‌ی من و شماست. امیدوارم که حالت خوب باشه و اون بالا که هستی به ما فانیا فکر نکنی و زندگی جاودانه‌ات رو با خوشی بگذرونی. امیدوارم اونجایی که هستی باب میلت باشه عزیزم. نمی‌دونم زمان اون بالا چجوری میگذره ولی امیدوارم آینده‌ی خوبی داشته باشی. قرار نبود انقدر زود بری پیش برادرت‌.از حال من اگر بپرسی باید بگم خوبم. هر از چند گاهی به آسمون نگاه میکنم و تصور میکنم شما نشستی یه گوشه‌ی عرش کبریایی و میبینی چقدر غم دار
فاطی که رتبه ی یک ارشد رو آورد، هیچکس باورش نمیشد، حتی خودش! با اون داستانهایی که موقع کنکورش داشت، با اون اختلافات عمیقی که با نامزدش داشت وآخر سرم به طلاق ختم شد!
فاطی هم اتاقیمون بود، لر بود. اندازه ی ماها بچه مثبت و بسیجی و این تیپی نبود، ولی دختر پایه و بامرام و خوش اخلاقی بود. خیلی با ماها حال میکرد.(ما رو اینجوری نبینید که تیپ میزنیم و قیافه میگیریم! ما دوران دانشجوییمون همش در حال خندیدن و خندادن بودیم!)
فاطی رو میگفتم...البته آخریا خیلی
در ادامه عنوان... آره من نمیام بگم برید فلان کتابو بخونید، که شمام نرید بخونید! من هی میام هر چی خوندم براتون تعریف میکنم! بسکه خوبم! ^__* :))))
میگه کهههه دیدید وقتی یه ماشین جدید میخرید یهو انگار تعداد اون ماشین تو خیابون زیاد میشه؟ (البته تجربه شخصی من اینه که وقتی یه مانتو میخرم یهو همه میرن همونو میخرن!!) ... اما مساله اینجاست که تعدادشون زیاد نمیشه، بلکه فقط توجه مغز شما به اون مدل ماشین بیشتر از قبل جلب میشه.
مغز روزانه میلیاردها بایت اطلاعات
اون کتابه بود که همزمان با ترجمه، تدریسش میکردم؟
خوب؟
تا ی جاهایی رسوندمش
 
یک روزی سر کلاس دانشجویان دکتری یادم نیست سر چه بحثی و چرا ولی احتمالا برای پز دادن و مطرح کردن خودم :دی به این کتاب و ترجمه و ... اشاره کردم
یکی از دانشجوهای این کلاس لیسانس زبان داره و سالها زبان تدریس کرده و مدیر مدرسه بوده (فکر کنم حداقل 10 سالی از من بزرگتر باشه) و بسیار خانم باشخصیت و محترمی هستش و البته باهاشون زبان تخصصی داشتم و تنها کسی تو این سالها بوده که قبول
1. عشق بچگیام نامزد کرد :| و من اصلا ناراحت نیستم که هیچ، دغدغه اینو دارم که جشنش چی بپوشم :| یه همچین ادم شادی هستم.
2. امروز ساعت دو و نیم رفتم مدرسه :) انقدر شاخ شدم ینی :))
3. معلم گسسته و هندسه مون یکیه و دو روز پشت هم باهاش کلاس داریم و هر روز دو زنگ. دیروز جلسه اولش بود چهار ساعت کامل حرف زد :| توانایی عجیبیه ولی از پسش بر اومد :| ینی مثلا مسئله راجع به تعداد پلاک کردن ماشینا بود و اینکه مثلا چندتا ماشین با فلان عددا شماره میشن بعد دو ساعت راجع به الو
اینی که می بینین سخن یکی از همکلاسی های محترمهاقا من اینو دیدم برگام ریختاین درسی که گفته رو من حتی جزوه‌هاشم با خودم نیووردم خونه چون میدونستم نمیخونم.تازه امروز یکی دیگه از یکی از جزوه های رادیولوژی ایراد گرفت و عکس رفرنسشو فرستاد و جویده بودش کتابه رو!حالا من نمیدونم رفرنس این درس اسمش چیه اصلاحالا گویا توی امتحان گرافی میاد باید تشخیص بدیم سولاخ مولاخاشو و اینجور که مشخصه دارم بدبخت میشمبعد من خیلی ریلکس طور طی ۴ روز اخیر یه جزوه پاتو
1. نهج البلاغه دارای چند خطبه می‌باشد؟2. نهج البلاغه دارای چند نامه می‌باشد؟3. نهج البلاغه دارای چند حکمت می‌باشد؟4. طولانی‌ترین خطبه کدام است؟5. کوتاهترین خطبه کدام است؟6. طولانی‌ترین نامه کدام است؟7. کوتاهترین نامه کدام است؟8. طولانی‌ترین حکمت کدام است؟9. کوتاهترین حکمت کدام است؟10. نهج البلاغه توسط چه کسی جمع آوری شده است؟11. جمع آوری نهج البلاغه در چه سالی و چه ماهی به اتمام رسیده است؟12. آخرین جمله نهج البلاغه درباره چه موضوعی می‌باشد؟13.
با اینکه دیشب هم از کتاب حرف زدم، به مناسبت روز جهانی نویسنده باز امشب هم حرفم دربارۀ کتابه.
علی صلح‌جو از نویسنده‌هاییه که کتاب‌های خیلی مفیدی ازش خونده‌ام. از گوشه و کنار ترجمه، نکته‌های ویرایش و اصول شکسته‌نویسی سه تا از همین کتاب‌ها هستن که نشر مرکز چاپ‌شون کرده.
از گوشه و کنار ترجمه و نکته‌های ویرایش دو اثری‌ان که براساس مطالعه و تجربۀ نویسنده، و مسائلی که حین کار و آموزش بهشون برخورده گردآوری شده. به‌نظرم این دو کتاب برای آموز
مامان فکر می کنه مثل علف هرز بزرگ شدم:| وقتی به گذشته فکر می کنی به نظر درست میگه. حداقل اینطوری بابت انحرافات شخصیتیم احساس گناه نمی کنم.---. البته خیلیا مثل علف هرز بزرگ میشن. مامان فکر می کنه بیشتر بچه های اولی که اوایل ازدواج والدینشون به دنیا میان به خاطر سن کم و کم تجربگی موش آزمایشگاهی میشن. خیلی وقتا والدین نمی دونن که چطور باید برخورد کنن. مخصوصا اگه بچه ی اولشون جونوری مثل من می بود:| و اونا انقدر از من و مملکت و جیبشون ترسیدن که دیگه فکر
چند وقت پیش سارا بهم پیام داد که وبلاگمو خونده. میخواست بگه یعنی عصبانی نباشم و اینا. بعدش گفت که بیشتر خوشش اومده ازم. گفتم چرا؟ (من همیشه میپرسم چرا :/ یه بنده خدایی بود میگفت هیچ وقت نمیشه بهت الکی یه چیزیو گفت. من نمیخوام مچ بگیرم ولی وقتی یکی یه چیزی میگه تو چراشو بدونی جذاب‌تره!) به هر روی، سارا گفت چون من با خودم رک و رو راستم و اون دقت کرده و دیده خودش با خودش اینطوری نیست. خلاصه! 
پسر اصلا یادم رفت اینارو چرا نوشتم :|
خلاصه اینکه الان احساس
خاطره مادر الکی
خاطره : مادر الکی !!!
 
خاطره مادر الکیخیلی عشقولانه بودن! شوهرش ازش دل نمی کند و خیلی نگران بود! اولین بار بود که خانومش رو تنها می فرستاد سفر!منم هم خنده ام گرفته بود از دستشون هم حرصم،
ولش کن دیگه پسرجان…اخرش طاقت نیاوردم و رفتم جلو و گفتم آقا من تا قم میشم مامان خانومت، شما اصلا نگران نباش! اونم انگار تا حدی خیالش راحت شد خانومش رو به خدا سپرد و رفت!
دختر محجبه و قشنگی بود! می خواست بره به مادرش سر بزنه، توی کوپه که جا گیر شدیم
 
بارها پیش خودم و دیگران اقرار کردم که خوندن یه کتاب، بی نهایت لذت بخش‌تر  از دیدن فیلم یا سریال اقتباسی از داستان اون کتابه. و خب همچنان، نظرم تغییر نکرده. اما این بار خیلی خوشحالم که قبل از شروع این مجموعه، هم سینمایی و هم سریال رو نگاه کردم و این، باعث شد که به عقیده و نظر خودم، بیشتر ایمان بیارم. می‌دونم که مقایسه ترفندهای فیلمنامه نویسی برای جذب بیننده و ساختار دنیای سینما با نوشتن یه کتاب کار درستی نیست. و حتا مطمئن نیستم که آیا تا بحا
خیلی دور از اینجا در یک سرزمین پادشاهدختر کوچولو زندگی میکرد که بال های طلایی رنگ داشت.وقتی مردم روستااونو دیدن گفتند: 《اوه، اون متفاوته》و اونها به دختر یه خونه زیبا نشون دادند که توی سیاره مریخ بود.و آنها گفتند:《 بیا اینجا و برای همیشه زندگی کن》و دختر جوان گفت:《 زندگی توی مریخ با اینجا فرق میکنه راحت، تمیز و خوشگله. آه،آره》ولی...ولی چجوری به اونجا میری؟کجا میشه تاکسی گرفت؟کدوم اتوبوس رو باید سوار شد. درسته؟و..و وقتی رسیدی به اونجا از کجا
نشستم دارم به عظمتی که موسیقی می‌تونه داشته باشه فکر می‌کنم، [رفتم ظرف بشورم، که دیگه تقریبا حجم زیادی از حرفایی که می‌خواستم بزنم یادم رفت.] همیشه از این حافظه نباتی در عذابم، بیشترین جایی که اذیت می‌کنه تو روابطم با آدماس، بگذریم. امروز لا به لای غصه‌ها و خنده‌ها و سکون‌هایی که زندگی فراهم کرده بود،‌ باز تلاش کردم افکار پراکنده‌ام رو جمع کنم تا شاید بالاخره بتونم یه نتیجه گیری داشته باشم و بعدش بتونم بخش زیادی از افکارم رو بریزم دور (
_ این روزها کمتر دیگه بهش سعی میکنم غر بزنم و توی اشتباهاتش عادی رفتار می کنم و صحبت میکنم دربارش انگار که خیلی اتفاق مهمی نیافتاده.
اونروز تقریبا شب که به خونه رسیدم آخر شب اومده میگه حالا یه شماره دیگه هم هست، زنگ بزنم؟!
خب تقریبا داشتم از عصبانیت منفجر میشدم، از اینکه سر خونه اول 3 سال پیش هست!
اما خب خسته بودم و دلم نمیخواست باز بحث کنم و آخرشم ناراحت بشه و گفتم نه نمیخواد فعلا.
فردا صبحش تنهایی توی ماشین با خودم بلند بلند غرغر میکردم توی جا
یادمه همیشه توی مسیر تهران به سرخه مهستی گوش می‌دادیم. مهستی شده بود اولین خواننده‌ی موردعلاقه‌ی من، و الان هم یکی از اوناست. 
هروقت به بچگیم فکر می‌کنم کلی صحنه قشنگ میاد جلوی چشمم. دوران ایده‌آلی نبود، یه مامان دیوونه داشتم، و بابایی که زندان بود، یا موقعی که نبود هم اوضاعمون تعریفی نداشت. شاید الان همه فکر کنن دوران کودکی وحشتناکی داشتم، اما نه. من از همون سن یاد گرفتم آدمایی که آرامشم رو به هم می‌ریزن نبینم. برام مهم نبود مامانم قرص خ
یا عزیز
 
به آخر کتابایی که در حال خوندنشم نزدیک که میشم، میرم اون لیست کتابایی که تصمیم داشتم بخونم و نگاه میکنم. بعد مشتاق تر میشم کتاب های الان رو تموم کنم برم سراغ بعدیا. 
اما فروردین 98 من خیییلی کتاب خوندم. رکورددار بود تو کل ماه های 98. آخه اون موقع هری داشتم میخوندم. تا تموم میشد میرفتم جلد بعد. ینی خواب و خوراک نداشتم. اما این فروردین الان وارد 13 شدیم و هنوز یک کتاب هم تموم نکردم!
از اونجا که کامپیوتر هنوز خرابه و به خاطر قرنطینه نمیتونیم
مکالمه انگلیسی در مورد اکنون و اتفاقات ..1. What is Ms. Chan doing?She is writing a letterOh. That's niceخانم چان داره چی کار میکنه؟داره نامه مینویسهاوه، خوبه--------2. What is he doing?او(آقا) داره چیکار میکنه؟He's playing hockey.داره هاکی بازی میکنهThat's interesting.جالبه--------3. What are you doing?داری چه کار میکنی؟ I'm reading a book.دارم کتابی میخونمIs it interesting?آیا کتابه جالبه؟--------4. Who is singing that song?اون آهنگ رو کی داره میخونه؟Frank isفرانک Oh. It sounds good.خوب به گوش میاد/ به نظر میاد--------5. Who is washing the dishes?ظرفها رو چ کسی
کتاب فلسفه قاره­ ای در اصل شرح و بسط دو اندیشه کلیدی عصر حاضر یعنی فلسفه
تحلیلی و فلسفه قاره­ ای (یا پدیدارشناسی) است. کتاب با قرار دادن این دو اندیشه در
مقابل هم، قصد معرفی آنها را دارد و خود نویسنده با نمایش این تقابل درصدد نشان
دادن این نکته هست که، این دو اندیشه در اصل در تقابل هم نیستند و این نگاه دو
سویه در اندیشه فلسفی عصر حاضر به یکی از مشکلات اساسی اندیشمندان عصر حاضر بدل
شده است و هر اندیشمندی نیاز دارد که نگاه پدیدارشناسی و نگاه تحلی
سلاااام..سلااااام...اصلن نمیدونم میخوام چی بنویسم! دلم هوای پستای نسیم رو کرده بود،رفتم وبلاگش،پست جدیدی نبود.بعد از دیروز، یکی همینطوررر تو ذهنم میگفت: سایه بنویسسس،بنویس،بنویس..
تو باید بگی...باید پستای قبلت رو کامل کنی، باید از پاییز،زمستونی که گذروندی بنویسی.از حس انفجاری حرکت به جلوت.از خوبی و حتی بدیهات.بعدش اومدم وبلاگ خودم و خوندن کامنت نسیم با جمله ی سایه بنویس و ادامه بده..دیگه عصرو فردا و هفته ی دیگه رو،،گذاشتم کنار.حتی لپ تاپو نی
میدونی ترس باعث میشه کند بشی و نتونی ادامه بدی. راکد بشی و حرکن نکنی یا فقط درجا بزنی. ترس خودش ترسناک برای من. توی درس خوندن تصمیم گرفتم تا شجاع باشم. شجاع باشمو انجامش بدم نه این که از ترسم دست نگه دارمو مدام وقتمو هدر بدم و فکر کنم حالا اگه نشه چی میشه و بترسمو یه گوشه کز کنم یا های های براش گریه کنمو اشک بریزم. 
امروز اولین روز اجرای برنامم بود و هست. خواب موندم اگه صادقانه بگم . اما جا نزدم. امیدوارم برسم کتابمو بخونم حدود صدوهفت صفحه سهمیه ا
هفدهم که نتایج اومده خیلی خوشحال شدم،اونقدر تعجب کردم که به کلی وبلاگ رو یادم رفت!
فکر کنین اولین اولویت تون اوکی شه،خیلی حس خوبی بود،به قول پدرم بعده شادی کردن و جشن گرفتن استرس اومد سراغم و یه مقدار ترس،از اینکه باید با خودم چی ببرم چیکار کنم فلان وسیله فلان چیز...
جای خوب مسئله این بود که یکی دوتا دوست رو اونجا دارم و یه سری اشنا هم دارن همزمان بامن به اونجا میرن،تونستم یه سری اطلاعات راجب شرایط اونجا به دست بیارم.
خدا روی منو دیده بود که شن
شانزدهم که نتایج اومده خیلی خوشحال شدم،اونقدر تعجب کردم که به کلی وبلاگ رو یادم رفت!
فکر کنین اولین اولویت تون اوکی شه،خیلی حس خوبی بود،به قول پدرم بعده شادی کردن و جشن گرفتن استرس اومد سراغم و یه مقدار ترس،از اینکه باید با خودم چی ببرم چیکار کنم فلان وسیله فلان چیز...
جای خوب مسئله این بود که یکی دوتا دوست رو اونجا دارم و یه سری اشنا هم دارن همزمان بامن به اونجا میرن،تونستم یه سری اطلاعات راجب شرایط اونجا به دست بیارم.
خدا روی منو دیده بود که
1. سه روزه که خونه رو به مقصد زندان هارون الرشید ترک کردم. درس میخونم ولی به اون رضایت قلبیم هنوز نرسیدم. تصورم از زندان تنهایی محض بود ولی نبود. دوست داشتم تایم استراحتم رو با خودم خلوت کنم ولی نشد. متاسفانه یه آشنا پیدام کرد... البته خیلی هم آشنا نبود. آشناتر شد. از آشناتر شدن ناراحت نشدم. امید نداشت. منی که خودم حد امیدواریم به منفی بی نهایت میل میکنه امیدش دادم. دوستیم تقریبا. دو دوست به فاصله ی یه طبقه.2. بحث چرخید و به نخاع رسید. گفتم که نوزاد ا
سلاااااام به همگی :)) حالتون خوبه؟ 
منم خوبم. یکم ذهنم خسته شده دیگه از هر روز پاشدن و درس خوندن و شب شدن و خوابیدن و باز فردا همون. ولی سعیم رو میکنم بهش توجه نکنم و بخونم! واقعا امیدوارم این سه ماه آخر رو هم دووم بیارم و با انرژی بخونم.
.
داداشم سرباز شده D= 
این بنده‌خدا قصد داشت کنکور ارشد رو ۲۸ فروردین بده بعد بره سربازی تا جواب‌ها بیاد و عمرش تلف نشه و اینها.. ولی خا کنکورش رفت هوا ولی سربازیش نرفت و بعد کلی خبر ضد و نقیض مبنی بر اینکه میرن یا

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

یادداشت های احمدرضا خردپیشه